خدا نکنه
دلي که نشسته کنار پنجره زار مي زند
و خواب ديده ام شبي مرا کنار مي زند
غروب ها که مي شود خيال چشم هاي تو
تو را دوباره در دل شکسته جار مي زند
يکي نگاه مي کند يکي گناه مي کند
يکي سکوت مي کند يکي هوار مي زند
و عشق درد مشترک ميان ماست با همه
کسي که شعر گفته يا کسي که تار مي زند
درست مثل بازي گذشته هاي شاعري
که جاي سنگ و گل به دوستش انار مي زند
خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود
شبي مرا به جرم عشق خويش دار مي زند